کد مطلب:154213 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:129

دو لشگر صف آرایی می کنند
مختار سران كوفه را كه قبلا با ابراهیم بودند زیر پرچم احمر بن شمیط كه از موالی بود فرستاد، در مذار دو لشگر در مقابل هم صف آرائی كردند، رئیس قوای مختار سپاهیان خود را تقسیم بندی نمود، چون مردم بومی كوفه در قیام مختار از موالی زیاد صدمه دیده


بودند لذا درصدد انتقام بودند، عبدالله بن وهب كه فرمانده میسره سپاه مختار بود پیش فرمانده قوا احمر بن شمیط آمد اظهار داشت جمعیت فراوانی از موالی را دیدم كه سواره اند و عده ای پیاده و شما نیز پیاده اید، ممكن است جنگ سخت شود آن گاه سواران فرار كنند و عده پیاده شكست بخورند خوب است دستور بدهی كه همه پیاده جنگ كنند تا اگر زمینه فرار پیش آید مجبور باشند به مقاومت و یكدیگر را بپایند؟

ابن شمیط فكر كرد كه عبدالله برای او خیر خواهی می كند كه بهتر بجنگند ولی هدف عبدالله این بود كه تمام موالی پیاده باشند تا اگر شكستی رخ بدهد همه تلف شوند و چنین هم شد!

مصعب، عباد بن حصین را كه فرمانده سواره نظام بود به سوی احمر بن شمیط روانه كرد و جنگ سختی نمودند ولی یك نفر از ایشان از جای خود حركت نكرد، او برگشت.

سپس مهلب كه فرمانده میسره سپاه مصعب بود بر عبدالله بن كامل فرمانده میمنه مختار حمله كرد و مدتی جنگیدند، و مهلب بجای خود برگشت، دوباره دستور حمله داد، در این حمله بیشتر سربازان ابن كامل فرار كردند ولی خود او با جمعیتی از قبیله همدان مقاومت كرد ولی طولی نكشید كه آن ها نیز شكست خورده و فرار كردند.

در همین اوقات عمر بن عبیدالله بن معمر فرمانده میمنه مصعب بر عبدالله بن انس فرمانده میسره سپاه كوفه حمله كرد و ساعتی جنگید و بجای خود برگشت.

در مرحله چهارم تمام سپاه مصعب حمله شان را متوجه احمر بن شمیط نمودند و او جنگید تا كشته شد، سپاهیانش یكدیگر را به استقامت و پایداری تشویق می كردند اما مهلب فریاد كشید چرا خود را به كشتن می دهید فرار كنید.

تمام سربازان ابن شمیط كه پیاده بودند در صحرا پراكنده شدند، مصعب، عباد بن حصین را تعقیب فراریان فرستاد و سفارش كرد هر كه را دستگیر كردید بكشید و اسیر نیاورید، سپاهیان مصعب بی رحمی را از حد گذرانیدند از این سپاه جز عده قلیلی جان درنبردند و اعمال وحشیانه ای انجام دادند.

یكی از سربازان مصعب می گوید سر نیزه ام را به چشم یكی از آنها فروبردم و به این اكتفا نكردم بلكه در میان چشمش می چرخانیدم!


وقتیكه خبر شكست سپاه به مختار رسید سر در گوش عبدالرحمان بن ابی عمیر نهاد گفت: بخدا سوگند بردگان و موالی به اندازه ای كشته شدند كه هیچ سابقه نداشته است سپس گفت: ابن شمیط كشته شد، و ابن كامل كشته شد، فلان و فلان... كشته شدند.

افرادی را نام برد كه یك نفر از آنها در میدان جنگ از یك لشگر بهتر بودند!!

عبدالرحمان گفت: در حقیقت مصیبت بزرگی است؛ مختار پاسخ داد: از مرگ چاره نیست، خیلی دلم می خواهد مانند ابن شمیط بمیرم.

این وقت فهیمدم اگر مختار پیشرفت نكند آن قدر می جنگد تا كشته شود! [1] .


[1] طبري 720:8 و كامل 268:4.